- پیاده کردن
- پائین آمدن از مرکب
معنی پیاده کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- پیاده کردن
- پایین آوردن از وسیلۀ نقلیه یا حیوان یا آسانسور و مانند آن ها، از هم باز کردن و بر زمین گذاشتن اجزای ماشین یا دستگاهی برای اصلاح و تعمیر
- پیاده کردن
- تعمیر کردن موتور ماشین، ضرر رساندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مردن در گذشتن خاصه در گذشتن پیر یا مراد
خواستن آهنگ کردن یازیدن عزم کردن تصمیم گرفتن
حاضر کردن مهیاکردن آمادن
فیس کردن خود گرفتن
پذیرفتن قبول کردن
تاب دادن خماندن، در نوردیدن التواء، ملفوف کردن ملتوی ساختن، منحرف کردن گردانیدن، مشکل کردن (کلامسخن) معقد ساختن، مجعد کردن (موی) مرغول ساختن (زلف)
بزیور آراستنزیب و زیور کردن: تو خود بکمال لفط آراسته ای پیرایه مکن عرق مزن عود مسوز. (سعدی)
پیمودن
گشاینده گشاده گشایش) باز کردن گشودن افتتاح: هر آن کاری که شد دشوار آسانی زتو جوید هر آن بندی که گردد سخت آنرا هم تو بگشایی (سنائی)، خلاص کردن رها کردن: گفت: این چه حرامزاده قوم اند. سگ را گشاده اند و سنگ را بسته، جاری کردن، روان ساختن: اشک حسرت از فواره دیده بگشاد، تصرف کردن فتح کردن: و ملکی بود از رومیان بشهر انطاکیه آن ملک بحصار شد و شاپور آن حصار را بگشاد و آن ملک را بگرفت، شاد کردن: دو چشم سیر نگردد همی زدیدن او دل گره زده بگشاید آن گشاده جبین. (فرخی)، جدا کردن منفصل کردن: من نیز مکافات شما باز نمایم اندام شما یک بیک از هم بگشایم. (منوچهری)، حل کردن (مشکلی) : کسری عاجز گشت بزرجمهر را بیرون آورد و از او فریاد جست و عذر ها خواست و بزرجمهر آن را (شکل شطرنج را) بگشاد و گفت، روان کردن (شکم و مانند آن) اطلاق: اگر می بندند شکم بر میاید و درد همی گیرد و اگر می بگشایند سیلان میافتد و ضعف پدید میاید، زایل کردن رفع کردن: دارو ها که سده و زکام بگشاید، بهم زدن: این دوستی چنان موکد گردد که زمانه را گشاد آن هیچ تاثیر نماند، رها کردن (تیر و مانند آن) افکندن: بهرام تیر بگشاد و به پشت شیر زد، آشکار کردنظاهر ساختن: گشادن راز، گشوده شدن، بر طرف شدن بیکسو رفتن (چنانکه ابر) : میغ بگشاد دگر باره بیفروخت جهان روزی آمد که توان داد ازان روز نشان. (فرخی)، راست شدن درست شدن: گفت بدان شهریار که همه کار از خدای تعالی گشاید، زایل شدن رفع شدن: شخصی که مزاج او سرد و تر باشد خمار او دیرتر گشاید، حاصل شدن نتیجه دادن: چون آن مور نازگل و نیاز بلبل مشاهده میکرد بزبان حال میگفت: از این قیل و قال چه گشاید ک، جدا شدن منفصل گردیدن: لکن کار صورت (مقابل ماده) کاریست بجهد و کوشش و مایه ها بالطبع از یکدیگر گشادن و گریز میخواهند، قطع رابطه کردن گسستن: چون بادگری من بگشایم تو ببندی ور بادگری هیچ ببندم بگشایی. (منوچهری)، انجلا پس از کسوف و خسوف
میان خود و شیئی فاصله ایجاد کردن فاصله گرفتن،} و پیادگان گیل و دیلم مردی پنجاه خیاره ترپل نگاه دارند و نیک بکوشند و چندان بمانند که دانند که از لشکرگاه برفتند و میانه کردند که مضائق هول است بر آن جانب و ایشان را در نتوان یافت
Concoct, Prepare
выдумывать , готовить
zusammenbrauen, vorbereiten
вигадувати , готувати
wymyślać, przygotować
调制 , 准备
concoctar, preparar
concoctare, preparare
concoctar, preparar
concocter, préparer
mengenbroeien, voorbereiden
ผสม , เตรียม
mencampur, mempersiapkan
مفرودٌ , أجيالٌ قادمةٌ
concoct करना , तैयार करना
調合する , 準備する
혼합하다 , 준비하다
karıştırmak, hazırlamak
kuchanganya, kuandaa
মিশ্রণ তৈরি করা , প্রস্তুত করা